دریچه | |||
مسافر
شمعی نیست
راهی نیست
من در این واحه ی خشک
و در این ساحل غمناک
در اندیشه ی یک لبخند
و در این وازه ی زیست
و در افکار پلید
به کجا خواهم رفت ؟
و چه با خود خواهم برد ؟
کوله ام سنگین است .
چه در آن دارم؟
خود نمی پندارم
اما ،گویند گناه !
تابستان 82
زندگانی
در این لحظه که تو مرا می نگری
و در این لحظه که تو به من می اندیشی
من در افکار بچگانه ی خود غرقم
می خوانم با تو به زیبایی
و می نگرم به تو با یاس
می اندیشم به زندگانی
می خروشم با داستانی
داستانی که تو برایم می خوانی
می خوانی تا بدانم
ولی من دورتر از تو
در افکار بچگانه ی خود غرقم
و می اندیشم به زندگانی
زندگانی که تو دوستش می داری
با تمام دارایی.
پاییز 81
صبح بود
من درآن نم نم عشق
به کبوتر گفتم:
تو چرا عاشق پروازی؟
گفت: چون آزادم
و در آهنگ قشنگ پرواز
طعم آزادی را
با وجودم درک کنم
و خدا را شکر کنم
غم وجودم را بلعید
تا سر انگشتانم رفت
به خودم گفتم:
قلب! از کار بیفت؛
چشم! دیگر نبین؛
گوش! دیگر نشنو.
که تو بیماری و سخت آزرده
که تو زندانی و او آزاده
که تو در اوجی و او در معراج.
چه گذشته بر من؟
من چرا می جوشم؟
من چرا می بینم؟
من چرا می شنوم؟
و چرا در غربت،
به نوک چلچله دقت دارم؟
و چرا می تپد این قلبم،
اگر مرده ام؟
دست و پایم
غل و زنجیر است.
قلب بیمارم
همچنان می جنبد،
همچنان می کوشد.
و من از اوج به معراج خدا
با تمام اخلاص،
می شوم آزاد.
پاره خواهد شد، زنجیرها
و من اکنون می فهمم
که کبوتر، چه گفت.
پاییز 81
زهرا لطفعلی زاده
خبر خبر اطلاعیه ی مهم
خوب از امروز هر روز یا هر چند روز یکی از شعرهام رو براتون مینویسم
خوشحال می شم نظراتون رو بخونم.
از اولین شعرام شروع می کنم.
پس اگه اوایل ابتدایی به نظر اومد بنده رو ببخشید
بچه بودم دیگه!!!
اگر به دیدار من می آیی
برای من ای مهربان، چراغ بیار
و دریچه ای که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم.
فروغ
7834:کل بازدید |
|
6:بازدید امروز |
|
0:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
لوگوی خودم
| |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
شعر[9] . شعر[6] . | |
بایگانی | |
آرشیو یادداشتها شعر | |
اشتراک | |