سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریچه
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
چشم ، نشستنگاه را چون رشته سر بند است چون خواب در چشم آید بند بسته بگشاید . [ و این از استعاره‏هاى شگفت است . گویى نشستنگاه را به آوند و چشم را به سر بند همانند فرموده و چون سربند بگشاید آنچه در آوند است برون آید ، و این سخن در گفته مشهورتر و ظاهرتر از سخنان پیامبر ( ص ) است و گروهى آن را از امیر مؤمنان علیه السّلام دانسته‏اند و از جمله گفته مبرد است در کتاب مقتضب در باب لفظ به حروف و ما در کتاب خود که مجازات آثار نبوى نام دارد از این استعاره سخن گفته‏ایم . ] [نهج البلاغه]
نویسنده : لطفی:: 86/4/9:: 7:31 صبح

مسافر

 

شمعی نیست

راهی نیست

من در این واحه ی خشک

و در این ساحل غمناک

در اندیشه ی یک لبخند

و در این وازه ی زیست

و در افکار پلید

به کجا خواهم رفت ؟

و چه با خود خواهم برد ؟

کوله ام سنگین است .

چه در آن دارم؟

خود نمی پندارم

اما ،گویند گناه !

                          تابستان 82


نظرات شما ()

نویسنده : لطفی:: 86/4/9:: 7:10 صبح

زندگانی

 

در این لحظه که تو مرا می نگری

و در این لحظه که تو به من می اندیشی

من در افکار بچگانه ی خود غرقم

می خوانم با تو به زیبایی

و می نگرم به تو با یاس

می اندیشم به زندگانی

می خروشم با داستانی

داستانی که تو برایم می خوانی

می خوانی تا بدانم

ولی من دورتر از تو

در افکار بچگانه ی خود غرقم

و می اندیشم به زندگانی

 زندگانی که تو دوستش می داری

با تمام دارایی.

                                      پاییز 81


نظرات شما ()

نویسنده : لطفی:: 86/3/20:: 12:2 عصر

صبح بود

من درآن نم نم عشق

به کبوتر گفتم:

تو چرا عاشق پروازی؟

 

گفت: چون آزادم

و در آهنگ قشنگ پرواز

طعم آزادی را

با وجودم درک کنم

و خدا را شکر کنم

غم وجودم را بلعید

تا سر انگشتانم رفت

به خودم گفتم:

قلب! از کار بیفت؛

چشم! دیگر نبین؛

گوش! دیگر نشنو.

که تو بیماری و سخت آزرده

که تو زندانی و او آزاده

که تو در اوجی و او در معراج.                                          

 

چه گذشته بر من؟

من چرا می جوشم؟

من چرا می بینم؟

من چرا می شنوم؟

و چرا در غربت،

به نوک چلچله دقت دارم؟

و چرا می تپد این قلبم،

اگر مرده ام؟

دست و پایم

غل و زنجیر است.

قلب بیمارم

همچنان می جنبد،

همچنان می کوشد.

و من از اوج به معراج خدا

با تمام اخلاص،

می شوم آزاد.

پاره خواهد شد، زنجیرها

و من اکنون می فهمم

که کبوتر، چه گفت.

                                         پاییز 81

                                  زهرا لطفعلی زاده

 


نظرات شما ()

نویسنده : لطفی:: 86/3/20:: 11:28 صبح

خبر خبر اطلاعیه ی مهم

خوب از امروز هر روز یا هر چند روز یکی از شعرهام رو براتون مینویسم

خوشحال می شم نظراتون رو بخونم.

از اولین شعرام شروع می کنم.

پس اگه اوایل ابتدایی به نظر اومد بنده رو ببخشید

بچه بودم دیگه!!!


نظرات شما ()

نویسنده : لطفی:: 86/3/18:: 9:49 عصر

اگر به دیدار من می آیی

برای من ای مهربان، چراغ بیار

و دریچه ای که از آن

به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم.

فروغ

 


نظرات شما ()

<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

7834:کل بازدید
6:بازدید امروز
0:بازدید دیروز
درباره خودم
دریچه
لوگوی خودم
دریچه
فهرست موضوعی یادداشت ها
شعر[9] . شعر[6] .
بایگانی
آرشیو یادداشتها
شعر
اشتراک