سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریچه
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
[ و او را دیدند با جامه‏اى کهنه و پینه زده . سبب پرسیدند فرمود : ] دل را خاشع کن و نفس را خوار ، و مؤمنان بدان اقتدا کنند در کردار . همانا دنیا و آخرت دو دشمنند نافراهم ، و دو راهند مخالف هم . آن که دنیا را دوست داشت و مهر آن را در دل کاشت ، آخرت را نه پسندید و دشمن انگاشت ، و دنیا و آخرت چون خاور و باختر است و آن که میان آن دو رود چون به یکى نزدیک گردد از دیگرى دور شود . و چون دو زنند در نکاح یکى شوى که ناسازگارند و در گفتگوى . [نهج البلاغه]
نویسنده : لطفی:: 86/4/9:: 7:31 صبح

مسافر

 

شمعی نیست

راهی نیست

من در این واحه ی خشک

و در این ساحل غمناک

در اندیشه ی یک لبخند

و در این وازه ی زیست

و در افکار پلید

به کجا خواهم رفت ؟

و چه با خود خواهم برد ؟

کوله ام سنگین است .

چه در آن دارم؟

خود نمی پندارم

اما ،گویند گناه !

                          تابستان 82


نظرات شما ()

نویسنده : لطفی:: 86/4/9:: 7:10 صبح

زندگانی

 

در این لحظه که تو مرا می نگری

و در این لحظه که تو به من می اندیشی

من در افکار بچگانه ی خود غرقم

می خوانم با تو به زیبایی

و می نگرم به تو با یاس

می اندیشم به زندگانی

می خروشم با داستانی

داستانی که تو برایم می خوانی

می خوانی تا بدانم

ولی من دورتر از تو

در افکار بچگانه ی خود غرقم

و می اندیشم به زندگانی

 زندگانی که تو دوستش می داری

با تمام دارایی.

                                      پاییز 81


نظرات شما ()

نویسنده : لطفی:: 86/3/20:: 12:2 عصر

صبح بود

من درآن نم نم عشق

به کبوتر گفتم:

تو چرا عاشق پروازی؟

 

گفت: چون آزادم

و در آهنگ قشنگ پرواز

طعم آزادی را

با وجودم درک کنم

و خدا را شکر کنم

غم وجودم را بلعید

تا سر انگشتانم رفت

به خودم گفتم:

قلب! از کار بیفت؛

چشم! دیگر نبین؛

گوش! دیگر نشنو.

که تو بیماری و سخت آزرده

که تو زندانی و او آزاده

که تو در اوجی و او در معراج.                                          

 

چه گذشته بر من؟

من چرا می جوشم؟

من چرا می بینم؟

من چرا می شنوم؟

و چرا در غربت،

به نوک چلچله دقت دارم؟

و چرا می تپد این قلبم،

اگر مرده ام؟

دست و پایم

غل و زنجیر است.

قلب بیمارم

همچنان می جنبد،

همچنان می کوشد.

و من از اوج به معراج خدا

با تمام اخلاص،

می شوم آزاد.

پاره خواهد شد، زنجیرها

و من اکنون می فهمم

که کبوتر، چه گفت.

                                         پاییز 81

                                  زهرا لطفعلی زاده

 


نظرات شما ()

نویسنده : لطفی:: 86/3/20:: 11:28 صبح

خبر خبر اطلاعیه ی مهم

خوب از امروز هر روز یا هر چند روز یکی از شعرهام رو براتون مینویسم

خوشحال می شم نظراتون رو بخونم.

از اولین شعرام شروع می کنم.

پس اگه اوایل ابتدایی به نظر اومد بنده رو ببخشید

بچه بودم دیگه!!!


نظرات شما ()

نویسنده : لطفی:: 86/3/18:: 9:49 عصر

اگر به دیدار من می آیی

برای من ای مهربان، چراغ بیار

و دریچه ای که از آن

به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم.

فروغ

 


نظرات شما ()

<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

7652:کل بازدید
3:بازدید امروز
0:بازدید دیروز
درباره خودم
دریچه
لوگوی خودم
دریچه
فهرست موضوعی یادداشت ها
شعر[9] . شعر[6] .
بایگانی
آرشیو یادداشتها
شعر
اشتراک