دریچه | |||
امروز
احساس می کنم ،
که تمام روز های بارانی ام را
بیهوده تلف کرده ام
و امروز چقدر دیر است برای تنفس
و برای زیر باران رفتن و ماندن
و برای چشم گشودن و دیدن
و برای راه رفتن و رسیدن
و برای جمع کردن و بهره بردن
و برای عشق ورزیدن و معشوق بودن
وبرای دوست داشتن و مهر ورزیدن
امروز را غنیمت بشمار و دیروز را فراموش کن
و به خاطر بسپار که فردایی پر از مهر و عشق و تنفس
هر شب، انتظار تو را می کشد.
با امروزت بساز
و بدان که امروز همان فردای دیروز است .
در حال زندگی کن و امید وار باش ،
که امروزبهتر از دیروز و دیروز ِ دیروز خواهد بود .
به راهت ادامه بده تا هر جا که توانستی ،
و آنجا که نا توان گشتی ،
به فردایی فکر کن که در انتظار توست.
فقط بدان که می روی ،
چرا و چگونه اش را در راه به تو خواهند گفت.
بهار 83
نگاه
دخترکی بود در اوج نگاه ؛
که می آمد گاه گاه ،
پر کند ظرفش را از آب .
کوزه ای داشت به دست
و نگاهی در چشم
و چه گلگون می خندید
و چه زیبا می دید
و چه زیبا می گفت :
من سخاوت ، از خاک
و طراوت ، از آب
و صمیمیت ، از خدا آموخته ام .
7829:کل بازدید |
|
1:بازدید امروز |
|
0:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
لوگوی خودم
| |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
شعر[9] . شعر[6] . | |
بایگانی | |
آرشیو یادداشتها شعر | |
اشتراک | |